۱۳۸۹ بهمن ۲۲, جمعه

پیش بینی زیبا در مورد 25 بهمن و روزهای بعدش حتما بخوانید

ساعت ..... روز ..... ماه  .....سال ......

پیش بینی زیبا  در مورد 25 بهمن و روزهای بعدش حتما بخوانید

این روایتیست از آزادی مردم ایران در زمستان 1389

ساعت 22 شب روز 24 بهمن .......

 آسمان ایران از صدای الله اکبر و مرگ بر دیکتاتور به لرزه در آمده بود و ترس و وحشت را بر دل نیروهای رژیم انداخت و نوید فردایی پر از شور به همراه آورد

ساعت 14.30 روز 25 بهمن 1389 .......

بخاطر تعداد زیاد نیروهای سرکوبگر در خیابان های شهر امکان راهپیمایی مردم در مسیرهای اعلام شده وجود نداشت . مردم در حال بررسی اوضاع بودند .

ساعت 15 روز 25 بهمن 1389

هجوم برق آسای مردم در این ساعت در جای جای شهر مامورین و نیروهای سرکوبگر را غافل گیر میکند . مردم در دسته های صد نفری در تمامی شهر به تظاهرات میپردازند

ساعت 16 روز 25 بهمن 1389

بعلت پراکندگی دسته های مردم نیروهای سرکوبگر نیز دچار پراکندگی شدند و در اینجا امکان کنار هم قرار گرفتن مردم و دسته های مختلف بیشتر شد. دسته های بزرگ هزار نفری موتورسواران لباس شخصی را وحشت زده کرده بود

ساعت 16.30 روز 25 بهمن 1389.....

با تعطیل شدن مدارس و شلوغ تر شدن خیابان ها امکان مانور مامورین کمتر شده بود . همه چیز برای یک تظاهرات بزرگ آماده بود .

ساعت 17 روز 25 بهمن 1389

دسته بزرگی از مردم در حال رفتن به طرف منزل مهدی کروبی ( فرمانیه . دیباجی شمالی ، خیابان نسرین ، کوچه نسترن ) بودند . که با هجوم مامورین عقب نشینی کردند .

ساعت 17.30 بهمن 1389

مامورین به طرف مردم حمله کردند و مردم پراکنده شدند

ساعت 18 بهمن 1389

تعداد مردم هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد . مردم در حال درگیری با مامورین بودند . بسیاری از نبروهای سرکوبگر به این نقطه آمده بودند . در صورتی که این تعداد مردم در مقایسه با جمعیت عظیم مردمی که در دسته های بزرگ چند هزار نفری که در حال رفتن به سمت آزادی بودند قابل مقایسه نبود .

ساعت 18.15 روز 25 بهمن 1389

تعداد زیادی از نیروهای سرکوبگر بخاطرجمعیت زیاد مردم در خیابان ها مجبور به ترک اطراف خانه مهدی کروبی شدند . در اینجا به مامورینی که در آن محل مستقر بودند حق تیر داده شد

ساعت 18.30 روز 25 بهمن 1389

با کم شدن نیروها مردم بیخبر از همه جا به سمت خانه مهدی کروبی هجوم بردند و مامورین با دیدن جمعیت عظیم مردم پا به فرار گذاشتند .

ساعت 18.45 روز 25 بهمن 1389

کروبی و همسرش گریان از این همه جمعیت از خانه بیرون آمدند . مردم سراپا شور بودند . جمعیت اطراف خانه کروبی به همراه ایشان به سمت جمعیت عظیم مردم حرکت کردند .

ساعت19  روز 25 بهمن 1389

کنترل شهر تقریبا در دستان مردم افتاده بود  . مردم در حال جنگ و گریز با نیروهای امنیتی بودند . رسانه های خارجی با پوشش وسیع این تظاهرات اوج دورویی و دروغ گویی مسئولان رژیم را برای جهانیان به نمایش درآوردند .

ساعت 20 روز 25 بهمن 1389

مردم هنوز یکدیگر را تشویق به ماندن در خیابان ها میکردند و به گروه اندکی که در حال ترک خیابان ها بودند میگفتند فردا صبح بعد از استراحت به ما بپیوندید .

ساعت 20.15 روز 25 بهمن 1389

 نیروهای امنیتی بسیار خسته بودند . نیروهای سرکوبگر رژیم دستور اعزام نیرو از شهرستانهای مختلف کردند . سپاه بیشرمانه مردم را سرکوب میکرد . خستگی این 5 ساعت آنها را وادار به هر کاری میکرد .

ساعت 20.30 روز 25 بهمن 1389

مردم در خیابان جانانه دفاع میکردند . گویی دیگر از خودگذشته بودند .

ساعت 20.45 روز 25 بهمن 1389

برادر من که پدرمان به او اجازه خروج از خانه را نمیداد با من تماس گرفت و آدرس مکان من را پرسید . او بعد از دیدن تصاویر جوانانی که اینطور مردانه میجنگیدند با بوسه ای بر پیشانی مادر و پدر بیرون آمد .

ساعت 21 روز 25 بهمن 1389

جمعیت عظیمی از جوانان تهرانی دوباره به صفوف مردم پیوسته بودند . آنها قدر این موقعیت را خوب میدانستند . آنها آمده بود که بساط ظلم برچینند . آنها برای دفاع از خون برادران و خواهرانی آمده بودند که 30 سال در راه آزادی این مملکت به شهادت رسیده بودند .

ساعت 21.30 روز 25 بهمن 1389

مردم به جان آمده از این همه تنگناها ، از این استبداد و زورگویی دلاورانه مقاومت میکردند .در شعارهای جوانان ندای پیوستن ارتش و سپاه به مردم و مخالفت با فرماندهانشان به گوش میرسید .

ساعت 22 روز 25 بهمن 1389

ندای الله اکبر و مرگ بر دیکتاتور مردم ایران به یاری جوانان خسته از این همه وحشی گری آمده بود .جوانان با وجود تماس خانواده های آنها میدان را ترک نمیکردند . با یکدیگر قرار فردا را تنظیم میکردند . خیابان ها کم کم خلوت تر شده بود . من برادرم را پیدا نکردم. موبایلش خاموش بود . مادر و پدرم با من تماس گرفتند میدانستند که من خانه نمیروم و فقط پرسیدند محمد پیشته . من فقط گفتم آره یکم جلوتر ایستاد ه و شارژش تموم شده.

ساعت 22.30 روز 25 بهمن 1389

کم کم نیروهای سرکوبگر با تجدید نیرو در حال مسلط شدن بر اوضاع بودند . رسانه های خبری با نشان دادن صحنه های جنایت رژیم جهل و جور فساد ، آبروی رهبران آنها را در دنیا بردند .

ساعت 23 روز 25 بهمن 1389

خیابان ها در حال خلوت شدن بود . شعار های مردم روی دیوارها با اسپری های مشکی و روی زمین با اسپری های سفید نشان از فردایی خونین میداد . اینترنت پر شده بود از ساعت قرار فردا .

ساعت 24 روز 25 بهمن 1389

بسیاری از جوانان دستگیر شده بودند ولی امیدوار که در روزهای آینده با هجوم مردم آنها را از اسارت دربیاورند .

.................................................

تا روز بعد

من به خانه دوستم رفتم . مردم در شبکه های اجتماعی تقاضای پیوستن نیروهای نظامی به مردم را میکردند . و ساعت فردا را به همدیگر اطلاع میدادند . همه چیز انگار داشت نظم میگرفت . حتی تصمیم گیری میکردند که گروهی بیاید و گروهی در خانه بماند . من روی تخت رفتم . گریه میکردم . نمیدونستم چی بگم به مادرم . نمیتونستم حموم برم . دوستم با تمام انرژی با وجود بوی دود و عرق  تازه گرم اطلاع رسانی در باره فردا شده بود . جالب اینجا بود که مادرش برخلاف مادر وپدر من با شور و اشتیاق ما رو تشویق میکردند . هیچ وقت مزه چای آن شب از یادم نرفت . حتی در اینجا که همه چی بخوام هست .

-----------------------------------------

موبایلم زنگ خورد شماره برادرم بود . صدای برادرم بود . گفت داداش کجایی . گفتم لامسب تو کجایی . این همه زنگ زدم کدوم گوری هستی الان . گفت حوصله شما رو نداشتم . میخواستم خودم با دوستام برم . گفتم مگه بچه بازیه اینجا ؛ الان کجایی مامان نگرانته . گفت زنگ زدم بهشون 2 ساعت پیش . گفتم خونه دوستمم . خداحافظی کردم . خیالم راحت شده بود . حموم رفتم و خوابیدم . ولی دوستم بیدار بود .

ساعت 8 صبح بیدار شدم . ایندفعه قرارمون با بچه های جنبش ساعت 12 ظهر بود . میخواستیم از موقع تعطیلی مدارس باشه . هم به تعطیلی ادارات بخوریم و هم غروب هم دوباره از تعطیلی مدارس و شلوغی اون زمان استفاده کنیم . نقشمون گرفته بود . تو وجود نیروهای امنیتی میشد ترس رو حس کرد .

ساعت 6 روز 26 بهمن 1389

جمعیت بسیار عظیمی در حال رفتن به سمت آزادی بودند . ما در خیابان انقلاب بسر میبردیم . باز هم پل کالج خاطره هامان را زنده کرد . ناگهان مامورین زیادی به سمتمان حمله کردند . عده زیاد از مامورین که گویا در جمعیت ما نفوذ کرده بودند برای ترسیدن مردم به دروغ پا به فرار گذاشتند ولی ما ایستادیم . زندانها پرشده بود از دوستان ما . اگر میرفتیم و دوباره همه چیز آرام میشد پس آمدن ما بخاطر چه بود . ماندیم و دفاع کردیم . جمعیت پراکنده نشد . مامورین به سمت ما می آمدند . ما هم دست به دست همدیگر بسمت آنان میرفتیم . در دست یکی شعار نظامیان  مردمتان را به آدمکشان نفروشید بود . ناگهان چندین گاز اشک آور پخش شد . جمعیت گسسته شد . تیراندازی شد ........................................................................................................................................
.....................................................................................................................................................
........................................................................................................................................................
...................................................................................................................................................................
 
از خدایم پرسیدم آخر چه شد وطنم . گفت آزاد شد وطنت ولی اکنون تو از همه آزادتری

راست میگفت خدا براستی من از همه آزادتر بود اما برادرم آزادیت مبارک .

 

 

۱ نظر:

  1. عالی بود .اشکم در اومد برادر آزادگیت مبارک

    پاسخحذف