۱۳۸۶ شهریور ۱۴, چهارشنبه

جوک

خره وسط جنگل داد میزنه: من شیر میخورررررم.. پلنگ میخورررم..... گرگ میخورم..... شیره از پشت درخت میاد بیرون، خره میگه بعضی وقتها گه زیادی هم میخورم
ببر درنده‌اي در جنگل راه مي‌رفت و از همه مي‌پرسيد سلطان جنگل كيست؟ و همه از ترس مي‌گفتند: حضرتعالي سلطان جنگل هستيد. در همين حال، به يك فيل قوي جثه رسيد و پرسيد، سلطان جنگل كيست؟ و فيل خرطومش را دور كمر ببر پيچيد و او را به هوا بلند كرده و محكم به زمين زد. ببر درنده كه حسابي خيط شده بود، در حالي كه كمرش را مي‌ماليد به فيل گفت: مرد حسابي! فقط يك آدرس پرسيدم خب، مي‌گفتي نمي‌دونم، چرا اينجوري كردي؟!».
يک روز يه فارسه ميره پيشه خدا ميگه : خدايا چيکار کنم که از ترکا خر تر باشم.. خدا ميگه: برو تو بيابون شنا کن.... ميره تو بيابون شنا ميکنه 1دفعه ميبينه 1ترکه با قايق موتوري مياد کمکش
يك معادله جالب: از سن خودت 20 سال كم كن، عدد باقيمانده را با 7 جمع كن، اگه عدد زوج بود با 1 جمع كن و اگه عدد فرد بود 1 رو ازش كم كن، اگه از رنگ‌هاي تيره خوشت مياد عدد به دست آمده را ضرب در 3 كن و اگه از رنگ‌هاي روشن خوشت مياد ضرب در 3/5 كن، نتيجه نهايي را ولش كن، حال خودت چطوره؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر