رروز ۱۳آبانماه ۱۳۸۸، دست در دست محبوباش از تظاهرات به سوی خانه بازمیگشتند. در یکی از خیابانهای فرعی پیرامون میدان ولیعصر، پسر نوجوانی میخواست پنهانی از محل تجمع نیروهای انتظامی تا دندان مسلح و پلیس ضد شورش با موبیلاش فیلم بگیرد. یکی از فرماندهان او را دید. آرش هم او را دید. رها، محبوب آرش هم. چند تن نیروی انتظامی به سوی پسر دویدند. پسر نیز به سوی کوچهای گریخت. ناگهان آرش هم دوید. آرش می دانست اگر دست نیروهای ضدشورش به آن پسر برسد، از دستشان بهآسانی نمیتواند رهایی یابد. میدانست فیلم گرفتن از تظاهرات و چهرهی پلیس ضد شورش در این سرزمین دیکتاتورزده جرم شمرده شده است، بر قانونی نانوشه. برای همین، زیر پای یکی از سربازان زد. تنها راهی که به نظرش رسید میتواند به آن پسر کمک کند، همین بود. همهی نیروهای دژخیم، که اینبار طعمهی حاضر و آمادهتری دیده بودند، به او حمله کردند. بدن آرش با وجود تنومندی زیر دست و پای اسلحهبه دستان بیرحم کوچک و کوچکتر شد. باتوم بود که به سر و صورت او فرود میآمد؛ و او در این میان چونان قویی مغرور میگفت: «بزنید. نانی که برای زن و بچهتان میبرید، باید حلال باشد.» او را بردند. به جایی نامعلوم؛ و تا سه ماه هیچکس از او خبر نداشت. پس از سه ماه به رها زنگ زد. دو دلداده از آن پس، گاهگاهی با هم گفتوگو میکردند. از این جریان یک سال گذشت. نه حکمی صادر میشد؛ نه او را به قید ضمانت آزاد میکردند. وکیلش معتقد بود نباید از او به تلویزیونهای خارج از ایران خبری داد؛ زیرا پرونده را سنگینتر میکند. او با گمنامی در زندان اوین یک سال ماند. آنگاه به او اجازه دادند چند روزی را تا صدور حکم بیرون باشد. آرش تحقیرشده و ویران، اما همچنان نیرومند و پرانرژی بیرون آمد؛ و در کنار رها عشقشان را پس همهی بیدادگریها بیش از پیش تجربه کردند. روزی رها از او پرسید: «اگر به گذشته برمیگشتی، آیا حاضر بودی دوباره این کار را در حق نوجوان دیگری بکنی؟» آرش بیدرنگ پاسخ داد: «بیتردید!»
اکنون این بزرگمرد، این جوان برومند در هوای ناپاک زندان ایران نفس نمیکشد. هر ایرانی شرافتمندی باید نام این شهیدان را پاس بدارد، که نام ایران به نام آنان زنده است. بر خود میبالم، که هممیهن او هستم.
تیر آخر آرش از کمان بهدر شد؛ و تا ابد خواهد رفت...
اکنون این بزرگمرد، این جوان برومند در هوای ناپاک زندان ایران نفس نمیکشد. هر ایرانی شرافتمندی باید نام این شهیدان را پاس بدارد، که نام ایران به نام آنان زنده است. بر خود میبالم، که هممیهن او هستم.
تیر آخر آرش از کمان بهدر شد؛ و تا ابد خواهد رفت...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر