۱۳۸۶ دی ۲۸, جمعه

نزدیکم به تو

دیروز تنها خالم از ایران رفت . یه خاله خوب با دخترخالم نگار که عین یه خواهر میمونست باسم . با اینکه از لحاظ مالی با همدیگه کلی فرق داشتیم ولی نمی دونم چرا انقدر دوست داشتم باهاشون باشم . الانم نمی دونم چم شده . یه طوری شدم . از اون موقعی که اونا قصد کردن به صورت دائم از ایران برن همین جوری بودم. همشم تقصیر این شوهر خاله عوضیمه که عین بابا بود باسم . عوضی رفت اونجا گند زد به همه چیز و دیگه برنگشت . خوب خالم هم مجبور شد بره اونجا . حالا چند تا دعا هم بعنوان آش پشت پا : ایشاالله همون جا ورشکست شین برگردین پیش ما . ایشاالله این شوهر خاله بخوره به تیر غیب . ایشاالله.... ن

اصلاً به درک

حالا یه چیز دیگه هم که این روزا منو سوزه آورده گم شدن دفتر شعرهای دوره راهنماییمه که تو انباری خونمون بود . دفترهای دوران تنهایی . فقط انگار ماله دبیرستانم هست

قصد دارم چند تا از متنامو که فکر کنم از سر عصبانیت می نوشتم بزارم تواین وبلاگ

مثلاً یکی از شعر هایی که خودم دوست داشتم

دوباره تو را به یاد می آورم

و با یادت بی حرکت به رقص می آیم

آن گاه دیوانه وار غازها را صدا در می آورم

پرندگان بی خبر را چشمی می دهم

بال های پرنده ام دیگر پر از پر شده است

روی بال هایش با خطی از پر سخن خوب را می بینم

می گویم که دیگر دلم آواز می خواند

زبانم ابری شده است که می بارد

و نمی گوید که باران مثل من است

این باران برای آفتابی هاست

نه برای کسی که ابرهای سیاه را پر باران می کند

روزهای خوش آفتابی لب ساحل نشسته است

آن گاه تن های بی لباسش را می لرزاند

از کسی که بیاید

دیگر پشیمانی سنگری نمی سازد

و دیگر در خجالت زن برهنه ابرویی نیست

باید لباسی پوشید که تنها را بلرزاند

و با رنگ هایش پله های زمینی را نقاشی کند

پرنده ام زنی را با حجاب انسان می بیند

پرنده ام حرف ها دارد

این حق پرنده من است که خطهای کوتاهش را روی صورت های زیبا بکشد

کوتاه چون آسمانی بی عقل

و شاید بلند کنم خطها را

بلند چون خانه ای بی سقف

پیش رنگ ها رفته ام

خطهای بی راه گرفته ام

و بی خط ، کشیدن دهان های باز دیده ام

صورتک های غم زده ای که دل خود را می بینند

و حیوان های شادی که از شادی ناز بی خبرند

انسان هایی می بینم که دست در بینی نهادند

یا هر روز دستشان را به زیر موی خود می کشند

فدک عشق می کشد زیر سیگارشان

و میگویند : میخندیم

این زیبایی راهی رو به تیرگیست

مثل دره های تنگ و بی علف که حتی آب در آن مینالد

و اشکها یش حرکتی به غازها می دهد

به چشمی می خورد که در آب پخته باشد

می رفتند به پیش خرابه هایی از عاشقان بی نصب

چراغ های بی درخت مثل زندگی ساده ، بی بهار

که گریه کنان چشم هاش را به سوی بهار می برد

ساکت شدیم تا شکار کنند ما را

وفرو برند مستی که شکایت می کند

ایرانی برخیز

اینو تقدیم میکنم به یکی از دوستان دوره دبیرستانم که تازه دیروز فوت کرد . چندان رابطه ای باهم نداشتم ولی یکی از کسایی بود که تو کلاس کمتر بهم گیر می داد . چندین سال بود سرطان داشت و این دفعه دیگه رفت . امروز بودم مجلس ختمش .فقط باید میومدین میدیدین که چقدر مجلسش شلوغ بود

بخاطر اینم تقدیمش کردم که خنگ نبود و افکارش یکمی باز بود

نه مثل بعضی ها که تو تنهاییشون چپی میشن و تو شلوغی ها و بین ملت به فکر اینکه یه تومنشون بشه ده تومن میرن عضو بسیج میشن

خود فروشا

تازه جدیداً مد شده که میگن برای اینکه بتونی به یکی ضربه بزنی ، حتماً باید بری و توشون نفوذ کنی

بدبختای آدم فروش ترسوی پول پرست

وگرنه اونی که عضو بسیجه چه خدمتی به مردم می کنه که بقیه نمی تونن

بدبختای خود فروش آدم فروش

کسی از بیسواد نمرده

خدا هم کسی رو بخاطر بدبختی و بیسوادیش نمی بره پیش الیاس

بدبختای خود فروش آدم فروش





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر